به گزارش حیات، میگویند به تعداد انسانها راه برای رسیدن به خدا وجود دارد. اما تا زمانی که روحی بیقرار فریاد خدا را در دل زنده نسازد اصلا انتخاب مسیر صورت نمیگیرد. سعید از این دست آدمها نبود. نقطه مقابل این طیف را نشانه گرفته بود. در دل سعید قهاری انگار آتشفشانی فوران میکرد که او را لحظهای آرام نمیگذاشت. درد جا مانده از قافله شهدای دوران دفاع مقدس هم که هر لحظه او را به سوی یار میخواند. ببینیم مسیر او چیست؟
سعید قهاریسعید در پنجم فروردین ماه ۱۳۳۱، در روستای «چنار علیا» شهرستان اسدآباد از توابع استان همدان به دنیا آمد. گویی ذکر االله اکبر اذان او را از همان کودکی به مبارزی خستگیناپذیر تبدیل کردهبود. تحصیلات ابتداییاش را از سن 6 سالگی در همان روستای چنار علیا آغاز کرد و برای طی دوره راهنمایی همراه خانواده راهی همدان شد. در محضر آیتالله ملاعلی همدانی و در مسجد محل به کسب علوم قرآنی پرداخت و پس از پایان خدمت سربازی در سال 1353 به صف مبارزان انقلابی همدان پیوست و از طعم تلخ و شیرین شکنجه و زندان ساواک را بینصیب نماند.
پس از انقلاب به تاسیس سپاه پاسداران همدان همت گمارد و دیری نگذشت که به دست ایادی استکبار در منطقه دهگلان و قروه سنندج مجروح و برای مداوا به بیمارستان همدان منتقل شد. اما سعید بیدی نبود که به این بادها بلرزد. حضور در کنار شهید چمران در نجات پاوه به نقطه عطفی در زندگی او تبدیل شد. در سال 58 به فرمان امامش جامه عمل پوشاند و بسیج مستضعفان همدان را تاسیس کرد. او با همکاری صادقانه شهید حجت الاسلام حیدری امام جمعه نهاوند و شهید طالبیان در کوتاهترین زمان ممکن توانست سپاه نهاوند را راهاندازی کند.
بنا به دستور شهید محمد بروجردی، فرمانده وقت غرب، توفیق همسنگری با شهید احمد متوسلیان نصیبش شد و درس اخلاق و تقوا و جهاد را در محضر حاج احمد تلمذ نمود. حضور در عملیات والفجر پنج، فرماندهی سپاه سنقر و سپاه جوانرود، مجروحیت در عملیات کربلای پنج و فرماندهی سپاه پاوه تنها گوشهای از کارنامه اوست. مجروحیت سعید او را شش ماه بستری میکند اما روح مبارزش او را با عصا پس از دو ماه به مناطق عملیاتی میکشاند. شهید سعید قهاری در سال 78 به جانشینی فرماندهی قرارگاه نجف کرمانشاه منصوب میشود. اما او مرد جنگ بود نه مرد پشت میز نشینی. لذا به سمت فرماندهی لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه(ع) رسید. روح شهادت طلب حاج سعید در چهارم اسفند ۱۳۸۵ در ارومیه و در ارتفاعات جهنم دره، مرز بین ایران و ترکیه، در درگیری با اشرار و گروهک پژاک همراه با ۱۴ تن دیگر از پاسداران لشکر ۳، سیراب شد بر بلندای دست فرشتگان به همرزمان شهیدش پیوست.
در کتاب همسفر آتش و برف همه این اتفاقات را به طعم عشق بیکران فرحناز رسولی بیارایید. این اثر از دوران کودکی فرحناز رسولی میگوید. از روزگاری که دوست نداشته دختر باشد و لباس دخترانه هم نمیپوشیده. میآید جلوتر و به آشنایی در بیمارستان میرسد و عشقی که گره میخورد به نام خدا. کتاب از همراهی شیرین خانوم رسولی و حاج سعید میگوید و طعم زندگی عاشقانه در لابهلای سختیهای روزگار را به مخاطب عرضه میکند.
این رمان مستند هم درس مردانگی دارد و هم لطافت زنانه، هم ولایتمداری دارد و هم ایثار، هم زندگیسازی دارد و هم سختکوشی. این رمان واقعی، تاریخ جنگ ایران و عراق و سیره شهدا را روایت میکند.
برشی از کتاب همسفر آتش و برف:
پا شدم رفتم سرم را گرم کردم به آشپزی و نگذاشتم دو دو زدن چشمهایم را ببیند. یا نفسی را که تند تند میکشیدم. مگر میشد صیاد شیرازی را یادم برود؟ هر دویشان عین هم بودند. خصلتهاشان را میگویم. یک عکس هم با هم انداختهاند که دارند به دوربین میخندند. حرف هاشان را هم یادم هست. اینکه هر دویشان آرزوی رفتن داشتند و صیاد شیرازی خیلی خوش بین بوده و بالاخره هم... نه... به بعدش نمی خواستم فکر کنم به سعید هم هیچی نگفتم تا نخواهد چیز بیشتری یادم بیاورد. نشستم دلم را خوش کردم به آن همه عملیاتی که سعید رفته با حزب کومله و دموکرات انجام داده و زنده برگشته. حالا اگر زخم هم برداشته، بالاخره زنده برگشته اما «این حزب تازه پژاک معلوم نیست مثل اونها بی دست و پا باشه.»
انتهای پیام/
نظر شما